photography me غروب
- ۰ نظر
- ۲۹ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۱
- ۲۵۹ نمایش
گل واژه های غروب را در پیش چشمان زبانم زمزمه میکنم
انگار با هر لحظه نگاهی را به به سوی خودم جلب میکنم
نگاهی آکنده از هر بدی
نگاهی گرم و روح افزا بود
فروب ه میشود دلم هوایی که میشد
قلبم پر میکشد به سوی ملکوتی که تا بحال نچشیده ام
و پا هایم سست میشوند از اراده ای که خودم هم از وجودش بی خبرم
آرام چشمانم را به غروب عادت داده ام
عادتی سخت که هیچ گاه مروارید هیش را کنار جویبار چشمانم تنها نگذارد...در این وقت عظیم
چشم که بر میدارم خورشید گیسوانش را از سر مهربانان زمین گسسته و آرام قلقلکشان میدهد...
اینبار هم دلدار نیامد
گزندی نیست
ما منتظران در طلبش مشتریانیم ولی
او سلیمان جهان است که مرهم با اوست....
ناممان منتظر است اما کاش
گوشه غیرتی از کلمه ی انتظار به ارث بوده باشیم....
اللهم عجل الولیک الفرج
photo by me
قلمی از من