دل نوشته های من

اینجا یه وب تفریحیه و همه چیز اینجا پیدا میشه***اللهم عجل لولیک الفرج العافیت و انصر ....***

دل نوشته های من

اینجا یه وب تفریحیه و همه چیز اینجا پیدا میشه***اللهم عجل لولیک الفرج العافیت و انصر ....***

دل نوشته های من

بسم الله النور
سلام به تمام کسانی که عاشقانه خدارا دوست می دارند
-----------------------------
من مریم تنها نویسنده ی این وب هستم.... به تمام دوستان و عزیزانی که افتخار میدن به وبم وارد میشن خوش آمد میگم
-----------------------------
اللهم عجل الولیک الفرج
تویی بهانه ی آن ابر ها که میگریند/بیا که تازه شود این هوای بارانی
----------------------------
کز دست و زبان که براید/کز عهده ی شکرش به در آید

آخرین مطالب

۳۳ مطلب با موضوع «درد نوشته» ثبت شده است

زمستان...

۱۱
بهمن

زمستان است(هوا بس ناجوانمرردانه سرد است)...زمستان مانند تمام فصل های سال رنگ و بوی تازه ای دارد.

این روز ها هوا اشنا نیست با تن برگ...این روز ها گاهی پرنده ای در سرما از گرسنگی میمیرد و ما بی خیال کنار شومینه ای گرم،که جای گرمای محبت را گرفته است می نشینیم و کتابی از تا رو پودگذشته را میخوانیم و یا البومی خاک گرفته را ورق میزنیم.

و من در اینجا میان جنگلی پر از کاج های سبز که با تن هوا در امیخته شده و سفید شده زندگی می کنم. در کلبه ی کوچک زیبایی که گرمای محبت روشنش ساخته

حیاط کلبه ی من تمام دنیاست ... اینجا من در کنار گرمای وزین بادگوش جان می سپارم به افتابی که در اینده بر من و بر همگان خواهد تابید و چه کور فکر هستند کسانی که به این سرمای زیبا بد میگویند و همیشه افتاب را مقصر اصلی گرمی گیاهان میپندارند

من اینجا به گم نامی نم ناک علف نزدیکم.روزگار دست ترد ثانیه ها را میفشارد و هر لحظه سلامی میدهد

صدای دل انگیزی میاید انگار باز هم هواا برفی شد...همیشه میگویم کاش هیچ وقت انسان ها چون زمستان سرد و بی روح نشوند

چون درختی در زمستانم

ریخته دیریست

هرچه بودم یاد ، هرچه بودم برگ

کاش چهره ی سیاه و سفید جنگل با سبزی سرو ها ی خوش مرام هیچ وقت از خاطره ی تنهایی مان نرود ... و کاش ان لحظه های تنهایی مان را تاریک نپنداریم من در کلبه ی زیبای زمستانی خود تنهایی هایم را با خش خش بادی  که از درختان میگذرد عادت داده ام

حالا تن تنهایی من دیگر خسته نیست پیوند خورده است با بر خورد دانه های نم ناک برف بر روی سنگ های سخت زمین پیوندی که همه جا را سفید پوش کرده...

من زمستان را دوست دارم...چون تنهایی اش زیباست ...نمیدانم چرا همه تنهایی را بد و وحشت اور میبینند ...برای کسی که تنهایی را دوست داشته باشد تنهایی یعنی دیگران را به  حال خودشان رها کردن ...بعنی خلوت کردن با خودمون...اینجا توی این کلبه ی کوچک من بعضی اوقات صدای زوزه ی گرگان تنهایی ات را میشکند یا شاید سکوتی که تا ان لحظه شبنمی از شکستن ان عاجز بود اکنون با صدای خشنی ترد شود...

کاش ادم ها بدانند که گاهی چقدر دیگران به تنهایی نیاز دارندکاش بدانند که گاهی دیگران میخواهند با خودشان حرف بزنند ... با خودشان کتاب بخوانند و با خودشان پیاده روی کنند...

من در این کلبه فقط میبینم که هوا دلگیر است....درها بسته است...سرها در گریبان و دست ها پنهان اند...نفس ابر ها، دل ها خسته و غمگین اند .... درختان اسکلتی و مرده اند و زمین دلسرد است...اسمانی کوتاه و غبار الود و مه الود است... اری اکنون زمستان است...


حال پنجره هارا باز کن .... از این هوای مطبوع برفی و بارانی لذت ببر .... خوشبختانه باران ارث پدر هیچ کسی نیست.


امضا مریم خادم پیر



دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

تنهایی...

۲۹
دی
نمی دانم چرا مردم فکر می کنند تنهایی باید چیز بد و وحشت آوری باشد. برای کسی که تنهایی را دوست داشته باشد، تنها ماندن یعنی یک بعد از ظهر سکوت. یعنی یک شب قدم زدن به طول تمام خانه و بی خواب ماندن. برای کسی که از تنهایی نمی ترسد، تنهایی یعنی رها کردن دیگران به حال خودشان. کاش آدم ها بدانند که گاهی چقدر به تنهایی احتیاج دارند. همه آدم ها می خواهند گاهی با خودشان باشند، با خودشان حرف بزنند، با خودشان کتاب بخوانند و با خودشان ساعتی پیاده روی کنند. وقتی تنهاییِ آدم حسابی قد بلند شد، می شود با خیال راحت دستی به سر و رویش کشید و راهی اش کرد بین دیگران. می شود به این آدم رعنای درون که در تنهایی رشد کرده تا به اینجا برسد حسابی افتخار کرد. بعد، تنهاییِ قد بلند آدم می تواند برای دیگران از کتاب هایی که خوانده و راه هایی که رفته ساعت ها حرف بزند. دست تنهایی آدم دیگر خالی نیست. پر است از لحظه هایی که بلد اند از هیچ، یک عمر امید و شادی بسازند. شک ندارم آدمی که مدتی، هرچند کم و کوتاه، با تنهایی اش زندگی کرده است همان آدم قدرتمند قصه هاست.

چادری ها زهــــــــرایی نیستند!

اگر پهلویشان درد دین نداشته باشد...


چادری ها زهــــــــرایی نیستند!

اگر سیاهی چادرشان حرمت خون شهیدان را به مردم ننمایاند...


چادری ها زهـــــــــرایی نیستند!

اگر منتظـــــــــر یوسف زهرا نباشند...


چادری ها زهــــــــرایی نیستند!
 

اگر فکرشان،هدفشان،راهشان،نگاهشان،عشقشان و حجابشان فاطمی نباشد.

گفت: آخه این چیه سرت کردی؟! مثل اُمُّل ها...


مثل اینکه قرن ۲۱ ایم ... شبیه مردم عصر حجر می گردی!!


گفتم: واقعاْ ؟! عصر حجر یعنی کِی ؟!

گفت: چه میدونم... ۱۴ قرن پیش!

گفتم: ۱۶ قرن پیش عصر حجرتره یا ۱۴ ؟!

گفت: معلومه ۱۶

گفتم: پس شما با این حساب باید اُمُّل تر باشید که مثل مردم ۱۶ قرن پیش می گردید!


اونم زمانی که بهش می گفتن عصر جاهلیت!! دیگه از اسمش هم پیداست که چقدر اُمُّلیه...

دیگه پی اش رو نگرفت گذاشت رفت...
.
.

.
«و لا تبرجن تبرج الجاهلیة الاولی - احزاب ۳۳»

و به همسرانت بگو خود را مانند زنان جاهل نیارایند

45502397823415981452.jpg

حجابــــ
احترام به حرمت های الهی ست
و
چادر - حجاب برتر -
بله ی بلند من است به یکتا معشوق عالم، به خدای مهربانم
...
کمی فکر کن ...
تو با بی حجابی به چه کسی بله می گویی؟



بابا دوره عوض شده....

کی دیگه اینجوری میپسنده؟؟!

من نمیدونم این دخترایی که چادر سر میکنن چه فکری میکنن!!

منکه پسرمم بخواد دست بزاره روی دختر با حجاب اجازه نمیدم باهاش ازدواج کنه آخه ما آبرو داریم!!

دیگه دوره این چیزا گذشته. اگه دختر به خودش نرسه که خواهان نداره.

چندروز پیش مریم داشت میرفت بیرون اینقده سر و ساده. کشیدمش عقب گفتم مامان این چه قیافه ایه؟؟

بیا یه ذره آرایش کن بعد برو حالم بهم خورد!!

(اینا صحبتهای سه تا خانم مسن بود که چندروز پیش توی ایستگاه اتوبوس کنار من نشسته بودن)
 

شوهرم گفته بیا برو ابروهاتو تتو کن شبیه این دختر خوشگلا بشی وگرنه از چشمم میفتیاااا ( صدای خنده)

نرگس جون کجا برم واسه کاشت ناخن؟؟ قبلی ها ترمیم میخواد گفتم یه باره برم جدید بکارم!!

میخوام برم خط چشممو تتو کنم . دیگه خسته شدم از خط چشم کشیدن!!

اون دکتر که گفتم رفتی واسه عمل بینی؟ کارش حرف نداره. نگین پیش همین عمل کرده.

راستی بچه ها یکی از همکارام ۳۹ سالشه دنبال یه دختر میگرده برای ازدواج.

خانمش از این امل هاست دلشو زده. جدیدا هم رفته مو کاشته خیلی خوش تیپ شده.

اگه کسی را سراغ دارین بگین تا بهش معرفی کنم!!

مهسا یه روز بیا واسه بوتاکس و پاکسازی....

(یک ساعتی که توی آرایشگاه منتظر بودم تا نوبتم بشه غیر از این حرفا چیز دیگه ای نشنیدم.)

 نوبت آرایشگاه گرفتی؟؟

بابا ناسلامتی قرار اولمونه هاااااااا

نمیتونم که با این قیافه برم

دوست دختر قبلیشو سر همین سادگیش ول کرده

راستی اون پالتو قهوه ایه را برا من بیار حتما

(اینا حرفای یه دخترخانم جوان بود که توی آموزشگاه با موبایلش حرف میزد و تمام نگرانیش قرار اولش با دوست

پسرش بود!!)

اینا کم و بیش حرفای خیلی از خانمهای این دوره زمونه هست

منکه تقریبا هر روز دارم میبینم و میشنوم

زیبایی خوبه. اهمیت دادن به زیبایی نه فقط برای خانم هاکه برای آقایون هم لازمه

اما امان از وقتی که این توجه به ظاهر میشه تمام دغدغه ی یک زن

امان از وقتی که تو چشم مردها چیزی که جلب توجه میکنه زیبایی و طرز آرایش یه زن هست نه طرز رفتار و

 نجابت و شخصیت اون زن...

امان از وقتی که مردها از زنهاشون بعنوان وسیله ای برای کلاس گذاشتن استفاده میکنن

امان از وقتی که یه مادر بجای وقت گذاشتن روی تربیت صحیح فرزندش روزی ۳ ساعت توی آرایشگاه وقت بزاره

و امان از وقتی که باطن فراموش بشه

خدایا به کجا داریم میریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خانما حتما بخونن !

گاهی هم اینجوری فکر کنیم بد نیست

اﻭ " ﻣــﺮﺩ " ﺍﺳﺖ
ﺩستهایش ﺍﺯ ﺗﻮ زبرتر ﻭ ﭘﻬﻦ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ...
ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺗﻪ ﺭﯾﺸﻰ ﺩﺍﺭﺩ...
ﺟـﺎﻯﹺ ﮔﺮﯾــﻪ ﮐﺮﺩﻥ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺳﻔﯿﺪ میشود...
ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤــﺎﻥ ﺩستهای ﺯﺑﺮﺵ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ...
و ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺻﺎﻑ ﻭ ﻧﺎﻣﻼﯾﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ می بوسد ﻭ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﺸﻮﻯ...
به او سخت نگیر..!
او را خراب نکن..!
ﺍﻭ ﺭﺍ "ﻧﺎﻣــــﺮﺩ" ﻧﺨﻮﺍﻥ..!
ﺁﻧﻘﺪﺭ او را با ﭘﻮﻝ ﻭ ﺛــﺮﻭﺗﺶ اندازه نزن..!
ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧــــﺦ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺪﻭﺯﺩ...
ﻓﻘــــﻂ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺭﻭﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ ﺑﺮﯾﺰﺩ...
آن مردی که صحبتش را میکنم، خیلی تنهاتر از زن است..!
ﻻﮎ ﺑﻪ ﻧﺎخنهایش ﻧﻤﯿﺰند ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻟﺶ یک ﺟﻮﺭﯼ ﺷﺪ، ﺩست هایش را ﺑﺎﺯ کند، ﻧﺎخنهایش را ﻧﮕﺎﻩ کند ﻭ ﺗﻪ ﺩﻟﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﻮﺷﺶ ﺑﯿﺎید..!
ﻣﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺑﯽ ﮐﹷـﺴﯽ هایش ﮐﻮﺗﺎﻫﺶ کند ﻭ ﺍینطوری با همه ی دنیا لج کند..!
ﻣﺮﺩ نمیتواند ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺖ، به دوستش زنگ بزند، یک دل سیر گریه کند و سبک شود..!
ﻣﺮﺩ، ﺩﺭﺩﻫﺎیش را ﺍﺷﮏ نمی کند، فرو می ریزد در قلبی که به وسعت دریاست...
یک ﻭقت هایی،
یک ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ،
ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ:
"میم" مثل " مرد " (((((تقدیم به آقایون محترم ))))
{البته بعضی ها لایق اسم مرد نیستن....

حجاب

۲۳
دی


عاشق چادر زهراییم هستم....

بسم الله النور

ترانه ای برای عاشقان انتظار

اللهم عجل الولیک الفرج......

تویی بهانه ی آن ابر ها که میگریند***بیا که تازه شود این هوای بارانی



برای دانلود فایل کلیک کنید.