دل نوشته های من

اینجا یه وب تفریحیه و همه چیز اینجا پیدا میشه***اللهم عجل لولیک الفرج العافیت و انصر ....***

دل نوشته های من

اینجا یه وب تفریحیه و همه چیز اینجا پیدا میشه***اللهم عجل لولیک الفرج العافیت و انصر ....***

دل نوشته های من

بسم الله النور
سلام به تمام کسانی که عاشقانه خدارا دوست می دارند
-----------------------------
من مریم تنها نویسنده ی این وب هستم.... به تمام دوستان و عزیزانی که افتخار میدن به وبم وارد میشن خوش آمد میگم
-----------------------------
اللهم عجل الولیک الفرج
تویی بهانه ی آن ابر ها که میگریند/بیا که تازه شود این هوای بارانی
----------------------------
کز دست و زبان که براید/کز عهده ی شکرش به در آید

آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زمستان» ثبت شده است

به نام خدا

این پست پیوست بهاران است...

پیوستی در تغییر شاید...

در رویای بیداری ات، ان گاه که به خاموشی و ژرفای درونت گوش فرا می دهی، افکارت همچون دانه های برف بر سرت می بارد و بر خلجانات درونی ات تن پوشی سپید از آرامش می بخشد. آیا رویا ها چیزی جز توده های ابر اند که بر بلندای ان درخت تنومند که ریشه در قلب هامان دارد، به میوه و گل می نشیند؟و آیا اندیشه هایتان جز گلبرگ هایی است  که نسیم قلب های تان بر تپه ها و دشت ها می پراکند؟.....قسمتی از کتاب باغ پیامبر اثر جبران خلیل جبران و ترجمه ی کبری روشنفکر

روی این متن خیلی فکر کنید......اگر مایل بودید فکر هاتون رو برای ما هم بزارید تا با همفکری شما دوستان سالی جدید و پر از تغییرات خوب رو آغاز کنیم.....ما می توانیم بر افکار درونیمان مسلط بشیم و بهش فرمان بدیم که.............بقیش با شما......

و در آخر......حال ما خوب است....اما تو باور نکن.....


این روزا اینجا پر از عطر بهار نارنج هست
اینم عکس شکوفه ی بهاری که من گرفتم
به سراغ بهار میروم بی انکه بدانم زمستان چگونه گذشت.....

اللهم عجل الولیک الفرج
التماس دعا....

زمستان...

۱۱
بهمن

زمستان است(هوا بس ناجوانمرردانه سرد است)...زمستان مانند تمام فصل های سال رنگ و بوی تازه ای دارد.

این روز ها هوا اشنا نیست با تن برگ...این روز ها گاهی پرنده ای در سرما از گرسنگی میمیرد و ما بی خیال کنار شومینه ای گرم،که جای گرمای محبت را گرفته است می نشینیم و کتابی از تا رو پودگذشته را میخوانیم و یا البومی خاک گرفته را ورق میزنیم.

و من در اینجا میان جنگلی پر از کاج های سبز که با تن هوا در امیخته شده و سفید شده زندگی می کنم. در کلبه ی کوچک زیبایی که گرمای محبت روشنش ساخته

حیاط کلبه ی من تمام دنیاست ... اینجا من در کنار گرمای وزین بادگوش جان می سپارم به افتابی که در اینده بر من و بر همگان خواهد تابید و چه کور فکر هستند کسانی که به این سرمای زیبا بد میگویند و همیشه افتاب را مقصر اصلی گرمی گیاهان میپندارند

من اینجا به گم نامی نم ناک علف نزدیکم.روزگار دست ترد ثانیه ها را میفشارد و هر لحظه سلامی میدهد

صدای دل انگیزی میاید انگار باز هم هواا برفی شد...همیشه میگویم کاش هیچ وقت انسان ها چون زمستان سرد و بی روح نشوند

چون درختی در زمستانم

ریخته دیریست

هرچه بودم یاد ، هرچه بودم برگ

کاش چهره ی سیاه و سفید جنگل با سبزی سرو ها ی خوش مرام هیچ وقت از خاطره ی تنهایی مان نرود ... و کاش ان لحظه های تنهایی مان را تاریک نپنداریم من در کلبه ی زیبای زمستانی خود تنهایی هایم را با خش خش بادی  که از درختان میگذرد عادت داده ام

حالا تن تنهایی من دیگر خسته نیست پیوند خورده است با بر خورد دانه های نم ناک برف بر روی سنگ های سخت زمین پیوندی که همه جا را سفید پوش کرده...

من زمستان را دوست دارم...چون تنهایی اش زیباست ...نمیدانم چرا همه تنهایی را بد و وحشت اور میبینند ...برای کسی که تنهایی را دوست داشته باشد تنهایی یعنی دیگران را به  حال خودشان رها کردن ...بعنی خلوت کردن با خودمون...اینجا توی این کلبه ی کوچک من بعضی اوقات صدای زوزه ی گرگان تنهایی ات را میشکند یا شاید سکوتی که تا ان لحظه شبنمی از شکستن ان عاجز بود اکنون با صدای خشنی ترد شود...

کاش ادم ها بدانند که گاهی چقدر دیگران به تنهایی نیاز دارندکاش بدانند که گاهی دیگران میخواهند با خودشان حرف بزنند ... با خودشان کتاب بخوانند و با خودشان پیاده روی کنند...

من در این کلبه فقط میبینم که هوا دلگیر است....درها بسته است...سرها در گریبان و دست ها پنهان اند...نفس ابر ها، دل ها خسته و غمگین اند .... درختان اسکلتی و مرده اند و زمین دلسرد است...اسمانی کوتاه و غبار الود و مه الود است... اری اکنون زمستان است...


حال پنجره هارا باز کن .... از این هوای مطبوع برفی و بارانی لذت ببر .... خوشبختانه باران ارث پدر هیچ کسی نیست.


امضا مریم خادم پیر